در سپیده دمی که بی ظهور تو، سیاهی می زاید،

دلم مجالِ خیالی محال می خواهد.

 

 

یادم نیست، آن روز در چه حال و هوایی بودم که این جمله را نوشتم.

اما می دانم هرجا از نسیم و سپیده و سحر، حرفی به میان می آید، بی اختیار ذوق نداشته ام گل می کند و شعر وسواسم را با گلواژه هایی از جنس هور و نور و رهایی و ظهور، رنگِ پاکی و طهارت می بخشم. 

و هرجا از سردی و سکوت و هجران، حرفی روایت شود، قلم احساسم را با غم واژه هایی از جنس حسرت و اندوه و آه، چالاکی و حرارت می بخشم.

 

 

بی جذبه محال است ز دل ناله برآید

فریاد، دلیل است که فریادرسی هست

 

 

پ.ن: بیت آخر از جناب صائب تبریزی. 

 

مباد آنان که در تدبیر درمانند، درمانند!

نه هر آهی قبول افتد، نه هر اشکی اثر دارد...

قظار حرامخواری در ایستگاه مکافات.

  ,بی ,محال ,حرفی ,هایی ,هرجا ,    ,هرجا از ,می خواهد ,محال می ,را با

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شبهه سیتی دانش-ایران ریاضی آنلاین خدمات اینستاگرام gta android مرجع طرح جابر معلم هادی شریعتی آموزش رایگان فارسی دیزل ژنراتور ماه نیرو ooogle